تولد..تولد..تولدت مبارک....
عشق مامان! نفس بابا! زنبور عسل مامان و بابا! تولدت مبارک عزیزم! چهار سال گذشت... هزار هزار ماشاءالله...چقد زود گذشت...ولی چه خوش گذشت... غزلم! عزیزم! اینجا ساعت یک و نیم است و تو خیلی خسته ای فقط به عشق خاله آذی نشستی و عکس میگیری!!! و عکسای تولد: مامان و بابا هم با لباسهایی با ترکیب رنگ زرد و مشکی خودشون رو با جشن زنبور کوچولوی خونه ما هماهنگ کرده بودن غزل: مامان زنبوری و بابا زنبوری شدین؟!!! و فردای تولد.. این لباس بچگی مامانه، این لباسو مامان پیشمن(مادربزرگ من) وقت...
نویسنده :
عاشق غزل
10:46